*ستارِِه سهیل*

خاطرات تفکرات روز نوشت ها

*ستارِِه سهیل*

خاطرات تفکرات روز نوشت ها

آناهیتا شاهدخت سرزمین ابدیت ، قسمت هجدهم

 

روز بعد، سوال سوم  به رنگ سرخ نوشته بود :

انتظار، انتظار....

و سوختن در آتش

 و خارها در زیر پای

 وتاریکی و ظلمت

 و داغ  زخم  اژده ها بر 

 آرزوها.... رویاها .......

 و بزرگ ترین داغ در پیش است :

 مرگ است، حیات است،

وهم است، وجود است،

  راستی است، دروغ است.

 خورشید کم کم با افق مماس می شد و شهسوار هنوز پاسخی نیافته بود. با نگرانی از دختر پرسید: " تو چیزی می دانی؟"

 -"نمی دانم.... مطمئن نیستم.... نمی توانم چیزی بگویم!"

 خورشید به افق رسید. پوریا با دلهره گفت:" زحمت هامان دارد بر باد می رود، فکری بکن!"

 - آخر چیزی به فکرم نمی رسد!"

پوریا سرش را در دست هایش گرفت:" اگر به سرزمین ابدیت نرسم، از نومیدی می میرم!"

 دختر با اندوه دستش را بر شانه او گذاشت و گفت:" بگذار من صحبت کنم . شایددلش به رحم بیاید و راه را باز کند."

 پوریا هم چنان خاموش بود و سرش را بر زانوهایش گذاشته بود. دختر تنها نزد لوح رفت و زانو زد :" ای سرچشمه فرزانگی، در راهی دراز به جست و جوی سرنوشت این جوان از مرگ نجاتم داد . بیهوده عشقش در دلم جوانه زد، که عشق دیگری در دلش  ریشه دوانده بود حاضر نشد رویم را ببیند . از سرنوشتم رو گرداندم دل شکسته ام را از یاد بردم و او را در رسیدن به رقیبم کمک کردم ...

  صدای دختر می لرزید : که مرگ او مرگ من بود . عشق او به آن دیگری هم مرگ من است اما باز وجودش وجودم است . این عشق مرا نابود می کند اما وجودم در گرو همین عشق است عشق او فقط یک رویاست ... اما به این رویا دل خوشم به این نابودن در نابودی و بودن در نابودن راضی ام . یبه دل شکستگی ام رحم کن...

 اما واژه های سرخ هم چنان بر جا بود. خورشید تا نیمه در افق فرو رفت . بغض دختر ترکید: اگر راه باز نشود او می میرد . اگر او بمیرد من می میرم . به دل شکسته من رحم نمی کنی؟

 بیش از ربع خورشید در آسمان نمانده بود ناگهان دختر سرش را بلند کرد و به لوح آتشین خیره شد :پاسخ تو همین است؟ عشق؟

 حروف سرخ نا پدید شد و واژه های سپیدی جای آنها را گرفت:

 وای بر شما که هر سه پرسش را پاسخ گفتید. فردا به گاه بامداد دروغین راه را می گشایم تا گشوده بماند تا بامداد راستین. در گذر از باغ هشیاری کنید که مرگ است و زندگی . چون عشق زیباست اما چون عشق ویرانگر. حذر کنید از خارهای گل سرخ. زخمی از خارهای این باغ حاصلش دردی جانکاه است همواره به گاه غروب آفتاب که فرو ننشیند مگر به گاه غروب آفتاب. بر حذر باشید از خارهای گل سرخ!

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد